کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

عشق مامان

خارش لثه

پسرکم این مدت لثه هات خارشش بیشتر شده و همش دوست داری یه چیزی ببری تو دهنت و محکم فشارش بدی که همیشه من و خاله الی و عمه زهرا داوطلب میشیم و دستمونو بهت میدیم بخوری البته کاملا بهداشتی چون تو عاشق اینی که دستای مارو بخوری چند روزی هست که دنبال جشن دندونی هستم واست عزیزم که هرموقع اون مرواریدای خوشجلت دراومدن من اماده پذیرایی ازشون باشم راستی تازگیا پاهاتو کشف کردی و میتونی تا نزدیک کمرت بالا بیاریدشون و با دقت بهشون نگاه میکنی اها اینو داشت یادم میرفت عاشق دستمال کاغذی هم هستی با کنجکاوی تو دستات میگیریشون وبعد حمله به طرف دهن دوست داری مدام یکی باهات بازی کنه و تو هم قاه قاه بخندی اینم از سفره هفت سین شیرین پسرم که خاله الی ...
20 اسفند 1392

گرفتن شیشه شیر

پسر گم قندوعسلم من تا بحال شیشه گرفتنه تو ندیده بودم چون همیشه واست شیر میدوشدم و میرفتم بیرون تا مادر جون بهت شیر بده چند روزه پیش وقتی از بیرون برگشتم دیدم داری شیر میخوری و خودت شیشه شیرتو گرفته بودی وای گلم انقدر واست ذوق کردم بعد این عکسارو ازت گرفتم البته تمام شیرشو خورده بودی       ...
20 اسفند 1392

بدون عنوان

کسرا جونم تازگیا عروسکاتو میدم دستت که هم باهاشون اشنا بشی وهم دستات تو گرفتن وسایل قوی بشه و هم دلی از غذا در بیاری و این بدبخت بیچاره هارو بخوری وقتی با دقت بهشون نگاه میکنی وقتی هم از دستت میافتن اینطوری گریه میکنی قربونت برم اینجا در حال خوردن دسته خاله الی بودی که خوابت برم الهی من فدات بشم هی   ...
16 اسفند 1392

تولد مامانی

امروز تولد من بود عزیزم یکی از بهترین تولدای زندگیم چون عشقای زندگیم کنارم بودن یکی بابایی و اون یکی تویی معنای زندگیم وقتی خواستیم عکس بگیریم شما خوابت گرفت و من و بابایی چند تا عکس دونفره باهم انداختیم  اینم از کادوی همسر مهربونم       اینجا هم دلمون نیامد بدونه تو عکس بگیریم ورفتیم اوردیمت       و بلاخره بیدار شدی     اینجام شام رفتیم رستوران هما تا جشنمون و کامل کنیم     ...
16 اسفند 1392

نامزدی

کسرا جونم دیروز نامزدی عمو غلام بود ولی شما هیچی ازش نفهمیدی چون یادم رفته بود برای شما پنبه ببرم تا توی گوشت بزارم به خاطر این من و بابایی تو رو نوبت نوبت بیرون نگه میداشتیم تا صدا شمارو اذیت نکنه       اینجا شما خواب بودی     ...
10 اسفند 1392

بدون عنوان

کسرا جونم تازگیا وقتی با قاشق بهت اب میدم قاشق و میگیری و دوست داری خودت اب بخوری           ...
7 اسفند 1392

عشق مامان

پسرگلم کسری جان این وبلاگ و میخوام برای تو بسازم که وقتی بزرگ شدی بیای اینجا وببینی مامان بابات چقدر دوست دارن واون دوران چه حسی به نوزاد متولد شدشون داشتن.کسری جان خداتورو بعد 7سال زندگی مشترک من وبابایی بهمون داد وهرروز خدا روبه خاطر این نعمت بزرگ شکر میکنم.عزیزه مامان هر روز لحظه شماری میکنم که چهره معصوم تو ببینم که به امید خدا20روزه دیگه میای بغل مامان ...
5 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد